دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲ | 9:1 | امیر رضا اصنافی -
آخرین روز کاری هم سپری شد. این چند روز، یعنی از شنبه چون مدرسه دیگر تعطیل بود، ملیکا جان را با خودم می آوردم دانشگاه. زمانی که مدرسه می رفتیم تا روز 28 اسفند مدرسه باز بود! یعنی امتحانات ثلث دوم را طوری برنامه ریزی میکردند که همه تا 28 اسفند مدرسه باشند! این چند روزه کسی نبود دانشکده جز آقای حسینی و من و دکتر زین العابدینی. در سکوت دانشکده کارهایم را می کردم. عصر هم زود می رفتیم که به ترافیک نخوریم تا افطار. دیروز برای ملیکا جان آقای حکایتی را گذاشتم که ببیند. از آهنگ تیتراژ خوشش آمد ولی از بازی ها نه! میگفت این دیگه چیه! حتی خانه مادربزرگه را نپسندید. ولی جالب بود که ماجراهای زی زی گولو را دوست داشت! این هم از ذایقه نسل فرا زد یا UltraZ ! البته این اصطلاح من درآوردی هست و از خودم ساختم!
تا دیروز خیلی تلاش کردم برای کارشناسان پژوهش تنخواه پژوهشی تشویقی را واریز کنم ولی دیگر حسابهای مالی بسته شده بود و ماند برای سال بعد. خیلی ناراحت بودم که نشد. سالی که گذشت به نظرم یک سال خاکستری بود. همین که سلامت بودیم خداروشکر. نه موفقیتی نه توسعه ای و نه گشایشی در کار. چه بگویم. لابد جام می و خون دل به هرکس دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد؟ نه فکر نمیکنم. باز هم باید صبور بود و آرام و سربزیر و سخت؟ آنهم نمی دانم. پس از هر سختی گشایشی و راحتی هست؟ آنهم نمی دانم! پس چی میدانم؟! هیچی. به همانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم!
ساعت یک و نیم ظهر بود که رفتم دنبال ملیکا جان و آخرین روز مهدکودکش هم سپری شد. با هم رفتیم دانشگاه الزهرا و همسرم را هم برداشتیم و سرراه چند تا کار داشتیم که انجام دادیم. آخرین جایی که باید می رفتیم کتابخانه ارغوان بود. ملیکا جان هفت تا کتاب برداشت و ما هم 2 تا. آقای ایمانی کیا کتابدار کتابخانه با خوشرویی کتابهایمان را در سیستم ثبت کرد و آخرین روز کاری سال 1402 را فرهنگی تمام کردیم!
دمدمای نوروز، بیشتر دلم می گیرد. نمیدانم شاید طبیعی باشد. ولی بیشتر به این فکر میکنم که چرا پاسخی برای چراهایم پیدا نمیکنم؟ بگذریم. چقدر آلبوم حقیقت دارد را دوست داشتم. با دکلمه محمدعلی بهمنی...جوانی ام را به یاد می آورم با این شعرش...بهار نزدیک است و امسال نیز یک سره سهم شما بهار. ما را در این زمانه چه کاریست با بهار؟ از پشت شیشه های کدر مات مانده ام کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار؟ گل های بی شمیم به وجودم نمی کشند رقصی در این میانه بماناد تا بهار.