چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۲ | 11:15 | امیر رضا اصنافی -
عزیز دل! لازم نیست همه جا را خبر کنی! باور کن همان موقع موافقت هم شد و کارت جلو رفت! از آبدارچی و کارشناس و مدیر هرکسی میرسد میگوید فلانی گفته کار من را زودتر انجام بده! خواهش میکنم کل دنیا را خبر نکن! حداقل یک پیام تشکر هم می فرستادی راه دوری نمی رفت. البته که ما توقعی نداریم ولی خب قدرشناسی هم بد نیست.
دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۲ | 8:19 | امیر رضا اصنافی -
خب به سلامتی و میمنت دیروز مراسم تودیع و معارفه معاون آموزشی جدید دانشکده هم برگزار شد و خانم دکتر زرانی که طی این هشت سال آموزش دانشکده را حسابی در چارچوب استانداردها برده بود و چابک کرده بود، جای خود را به دوست عزیزم دکتر محسن حاجی زین العابدینی داد. چه بازی های جالبی دارد روزگار...از یک کامنت وبلاگی در سال 1381 تا همکار و همسایه شدن و در جایگاه معاونت دانشکده قرار گرفتن در سال 1402. حالا دانشکده ما دو بال آموزش و پژوهشش از علم اطلاعات و دانش شناسی شده.امیدوارم قدر این فرصت را بدانیم و برای اعتلای رشته مان و دانشکده مان بکوشیم. مراسم به گرمی و خوشی برگزار شد و معاون جدید دفتر را رسماً تحویل گرفت و کارها شروع شد. میدانم کار بسیار چالشی هست و حتماً همراهش خواهم بود.
یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۴۰۲ | 11:56 | امیر رضا اصنافی -
آخر هفته ای بعد از هشت سال رفتیم زیرآب. لازم بود بچه ها آب و هوایی عوض کنند. مسیر رفت خیلی خوب و خلوت و آفتابی بود و در مجتمع انارستان که خیلی تمیز و عالی بود به بچه ها خوش گذشت ولی من بشدت سرما خورده بودم و تمام پنجشنبه را در حال دراز کش و استراحت. ولی صبح جمعه کمی جنگل نوردی کردیم و هوای تازه وارد ریه هایمان شد. حوالی ظهر برگشتیم و از گردنه گدوک خوردیم به برف تا خود دماوند. در بین راه که برای استراحت ایستادیم دیدم یک سگ قلاده دار هاسکی توی برفها چمباتمه زده و صاحبی ندارد. کمی به او نان دادیم و خورد. وقتی خواستیم برویم خواست با ما سوار ماشین شود و گویی التماس می کرد. جا نداشتیم وگرنه سوارش می کردیم تا یک جای مناسب رهایش کنیم که دست اهلش بیفتد. جا نداریم سگ نگه داریم! جای این زبان بسته ها در آپارتمان نیست هم خودمان اذیت می شویم و هم خودش! علی رغم اینکه ملیکا جان سگ هاسکی را دوست داشت...کلاً این بچه عاشق حیوانات است. چه کنیم که بسته پایمان. حتی یک فنج را هم نمی توانیم نگه داریم! چه برسه به پت های دیگر.
دوشنبه هجدهم دی ۱۴۰۲ | 13:30 | امیر رضا اصنافی -
ازش خواستم برای تشویق و انگیزه دادن به او که تا ساعت 5 عصر در کتابخانه می ماند، یک تشویق نامه برای بنویسد به پیشنهاد من که مشکلی هم نباشد. بعد از یک ماه دیدمش. خیلی سرد و معمولی گفت دست و دلم نمی رود بنویسم برایش! گفتم کارت هدیه که نمی دهی یک نامه تشکر است. باز هم گفت نه! دست و دلم نمی رود. این دست و دلم نمی رود توی ذهنم ماند تا یک جایی استفاده ش کنم..
دوشنبه هجدهم دی ۱۴۰۲ | 8:44 | امیر رضا اصنافی -
دیروز ملیکا کوچولوی ما خیلی خوشحال بود. چون دیکته اش اصلاً غلط نداشت و با اینکه دیکته خیلی سختی هم بهشان گفته بودند ولی کامل همه را درست نوشته بود. برای همین، علی رغم اینکه خیلی خسته بودم ولی با همسرم و ملیکا جان رفتیم به بوک لند در مرکز خرید پالادیوم که دیشب برای بچه ها برنامه قصه خوانی داشت. این هم شد جایزه ملیکا جان! اما بخش جالب در بوک لند، برگزاری رویدادهایی هست که بسیار پر مخاطب هست و سبب می شود مردم به بهانه این رویداد هم که شده دور هم جمع شوند و بعد هم خریدی از این بوک لند بکنند. کاری که باید کتابخانه های ما انجام دهند و کتابداری اجتماعی را عملیاتی کنند و ما می بینیم تایم اداری که تمام می شود کتابخانه ها هم تعطیل می کنند و کتابداران می روند پی زندگی شان. در حالیکه تازه از شش عصر به بعد زندگی کاری تمام می شود و زندگی شخصی شروع می شود و هنرمان این است که این موقع دم دست مردم باشیم. نه فقط در ساعت اداری! ای کاش یک بار برای همیشه این مسئله کتابداری اجتماعی بودنمان را درست و حسابی اجرایی کنیم.
دوشنبه هجدهم دی ۱۴۰۲ | 8:20 | امیر رضا اصنافی -
نمی دانم چه خاصیتی در برخی آدم هاست! هر چه کمک میکنی که به مراتب بالاتر برسند، چه به لحاظ تحصیلی یا شغلی، وقتی دیگر سوار خر مراد شدند و از پل گذشتند، رفتارشان عوض می شود از این رو به آن رو! انگار دیگر شما را نمی شناسند. یعنی بلانسبت مثل گربه چنان چنگ می اندازند و گاز می گیرند که آدم اصلاً پشت دستش را داغ میکند برای کسی کاری انجام بدهد. این است که برخی آدمها خطر گازگرفتگی دارند و نباید به آنها نزدیک شد و کاری برایشان کرد.
شنبه شانزدهم دی ۱۴۰۲ | 18:7 | امیر رضا اصنافی -
امروز داشتم از رادیو نمایش، ماجرای زندگی داستایوفسکی را گوش می کردم. راوی داشت درباره کتاب جنایت و مکافات توضیح می داد و لحظه جنایت با تبر را با دقت تشریح می کرد. توضیحات راوی ماجرا مرا برد به دوران کودکی! البته من دیگر موج رادیو را عوض کردم چون داشت حالم را به هم می زد. خلاصه اینکه یادم آمد که فیلم جنایت و مکافات را در کودکی دیده بودم و لحظه ضربه تبر را به سر آن زن دقیق در ذهنم هست. الان با خودم فکر می کنم چرا من باید این فیلم را می دیدم؟! چرا کسی مانعم نشد؟! الان اگر ملیکا جان یک کارتن که بالاتر از سنش باشد را بخواهد ببیند اجازه نمی دهم. به هرحال ما بچه های دهه شصتی بودیم و مجبور بودیم هر چیزی که تلویزیون پخش می کند بببینیم. چه دیدنی ها، چه سیمای هفته، چه برنامه کودک و هر فیلمی که پخش می شد!
جمعه پانزدهم دی ۱۴۰۲ | 9:23 | امیر رضا اصنافی -
رویت پذیری اثار علمی خیلی باب شده است. هرکسی در حوزه ای پا در رشته ما می گذارد و از رویت پذیری بگیرید تا نمایه سازی مجلات و غیره را میخواهد دست بگیرد. بعد هم در جلسات می گویند که این کتابداری که کاری ندارد هرکسی میتواند کار عملی بکند. از این قسمت جهل متخصصان رشته های دیگر که بگذریم باید بگویم که مرئی سازی آثار علمی کاری هست که هرکسی خودش هم میتواند انجام دهد نیاز نیست فلان شرکت که مرتب برای اعضای هیئت علمی ایمیل می زند و تعرفه های نجومی را از ساده تا راه راه و طلایی را می گوید انجام دهد. جالب است در آخرین مورد، ایمیلی برای من آمده که 15 میلیون تعرفه طلایی برای فروش اطلاعات اعضای هیئت علمی به ما می دهد که با تبلیغ اثارمان استنادهایمان بالاتر رود. چند سطر پایین ترش هم نوشته ما به اخلاق پژوهش پایبندیم! خب عزیزان دل! اگر شما به اخلاق پژوهش پایبندید همین کار شما ضد اخلاق و سرقت اطلاعات محسوب می شود! امیدوارم اعضای محترم هیئت علمی فریب این دغل بازان را نخورند و خودشان یا دستیارانشان نسبت به مرئی سازی آثارشان اقدام کنند.
چهارشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۲ | 3:34 | امیر رضا اصنافی -
نمیدانم چقدر به صلاحش هست. امیدوارم قبول کند. ولی هر چه که هست از آنجا که الان هست خیلی بهتر خواهد بود. به زودی همسایه می شویم!
چهارشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۲ | 3:9 | امیر رضا اصنافی -
ملیکا جان کوچولوی ما یک هفته بود در تب می سوخت. اول فکر کردیم یک سرما خوردگی ساده است ولی کم کم قضیه جدی شد و کار به آزمایش خون کشید. معلوم نیست کجای بدنش عفونت داشت.به هرحال دیروز دیگر تبش قطع شد و سرحال تر به نظر می رسید. به اتفاقات دو سه هفته قبل فکر می کردم که طرف به خاطر یک میلیون تومان اول عذر ما را خواست برای ساعت های بعد از ظهر و بعد هم که پولش را جلویش پرت کردیم نظرش عوض شد. ولی یک هفته است که این بچه آنجا نرفته و آن بشر، حتی یک پیام هم نداده که چی شده؟ کجاست؟ چرا نمی آید؟ احتمالاً با خودش گفته بهتر. یک نفر کمتر. یا من زیادی انتظار دارم یا کسب مال از انسانیت پیشی گرفته است...
یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ | 7:0 | امیر رضا اصنافی -
جمعه رفته بودم سمت نیاوران و کاری داشتم. داشتم از جلو فرهنگستان رد می شدم که پایم رفت روی پلاستیک و سر خوردم و محکم خوردم زمین! همان موقع یک پژو 206 داشت مثل جت در سرپایینی حرکت می کرد و یک قدمی ام زد روی ترمز. خیلی وحشت کردم ولی به روی خودم نیاوردم. بلند شدم خودم را تکاندم و غرغر کنان راه افتادم. راننده هم کمی مکث کرد و بعد حرکت کرد و رفت. تازه به این صرافت افتادم که شهر کتاب نیاوران کو؟! آنهم بعد از این ماجرا! تازه به خاطر فشار عصبی ناگهانی که به من وارد شد از دیشب پایم گرفته! امان از زباله ریزان در شهر و امان از من که جلوی پایم را نمی بینم و دنبال کتابفروشی میگشتم!
یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲ | 6:53 | امیر رضا اصنافی -
جمعه رفته بودم سمت نیاوران و کاری داشتم. داشتم از جلو فرهنگستان رد می شدم که پایم رفت روی پلاستیک و سر خوردم و محکم خوردم زمین! همان موقع یک پژو 206 داشت مثل جت در سرپایینی حرکت می کرد و یک قدمی ام زد روی ترمز. خیلی وحشت کردم ولی به روی خودم نیاوردم. بلند شدم خودم را تکاندم و غرغر کنان راه افتادم. راننده هم کمی مکث کرد و بعد حرکت کرد و رفت. تازه به این صرافت افتادم که شهر کتاب نیاوران کو؟! آنهم بعد از این ماجرا! تازه به خاطر فشار عصبی ناگهانی که به من وارد شد از دیشب پایم گرفته! امان از زباله ریزان در شهر و امان از من که جلوی پایم را نمی بینم و دنبال کتابفروشی میگشتم!
جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ | 17:20 | امیر رضا اصنافی -
فناوری جالبی را به تازگی دی جی کالا استفاده می کند که به جای اینکه پیک به محل کار یا منزل بیاید در نزدیک ترین جا به منزل مثل یک مرکز خرید که نام آنجا را گنجه گذاشته، کالاها را تحویل می دهد. همه فرایندش هم الکترونیکی هست حتی کد باز کردن در گنجه. داشتم فکر میکردم کتابخانه ها چقدر خوب می توانند برای تحویل کتاب ها یا پس گرفتن آنها از این فناوری استفاده کنند. بسیار در وقت کاربران صرفه جویی می شد و نیازی نبود که مسیری را برای رسیدن به کتابخانه طی کنند.
جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ | 9:37 | امیر رضا اصنافی -
داشتم به ملیکا جان دیکته می گفتم که رسیدم به کلمه آباد. گفت با چه ایی نوشته میشه؟ گفتم با آی کلاه دار. با تعجب نگاهم کرد و گفت این دیگه چیه؟! شما قدیمی ها هنوز میگید آی کلاه دار؟!! ما که این هفته رفتیم کتابخانه مدرسه و کلی کتاب خوندیم از خانم معلم یادگرفتیم این شیوه قدیمیه! بهت زده نگاهش کردم و با خودم فکر کردم چقدر فاصله داریم از الان با هم!
جمعه هشتم دی ۱۴۰۲ | 9:19 | امیر رضا اصنافی -
خاطرم هست از سال 1382 که با پرشین بلاگ آشنا شدم و وبلاگ نویسی را شروع کردم، به ما می گفتند بلاگر. کسی که در وبلاگ مطالبی را با دیگران به اشتراک می گذارد شامل تجربه ها و روزانه ها. 20 سال است دارم وبلاگ می نویسم ولی تازه فهمیدم که اصلا دیگر بلاگر این معنی را ندارد. بلاگر گردشگر، بلاگر غذا، بلاگر ماشین و غیره. تازه این بلاگرها بابت این کارشان درآمد هم دارند. ولی بلاگر کتابخانه ها چطور؟! اصلا مهم هست که برای کسی که کتابخانه ها بلاگر داشته باشند و کسی آنها را معرفی کند؟! با دیدن صف طویل اغذیه فروشی ها باید بگویم چه عرض کنم.