یکشنبه بیستم اسفند ۱۴۰۲ | 12:25 | امیر رضا اصنافی -
دیروز تا ساعت شش عصر جلسه کنگره انجمن بودیم در کتابخانه ملی و مجبور شدیم ملیکا جان را هم ببریم. خستگی طول روز، ترافیک، و غیره خسته اش کرده بود. ولی شب حسابی پرخاش می کرد و تکالیفش را انجام نمی داد. منهم که سردرد شدید داشتم و نیاز به آرامش. در یک لحظه دیگر کنترلم از دستم رفت و حسابی دعوایش کردم. دوید رفت توی اتاق و تکالیفش را انجام داد. قلبم تا مدتها درد میکرد. نمیدانم چرا این روزها نمیتوانم خشمم را کنترل کنم؟ یک بار هم بیخودی با یک نفر در دانشگاه بحثم شد. حس خوبی ندارم. باید خیلی روی خودم کار کنم...خیلی...