پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 13:34 | امیر رضا اصنافی -
بعد از مدتها از یکی یک خواهش ذر چارچوب پروتکل های آنجا کردیم. انجام نداد. کار من هم انجام نشد. نمیدانم روی پیشانی ما چی نوشته که باید تا کمر برای دیگران خم بشویم و کارهایشان را انجام دهیم نوبت خودمان که می شوند آنقدر دست دست می کنند تا دیگر کار از کار می گذرد و درخواست ما هم زمین می ماند.
پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 13:31 | امیر رضا اصنافی -
هر سال در نمایشگاه کتاب تهران حاضر می شدم. امسال نه انجمن کتابداری نشستی داشت نه کسی دعوتمان کرد نشستی برویم! خریدهایم را از طریق بن اهل قلم به صورت مجازی انجام دادم و کتابها هم که با پست به دستم در دانشگاه رسید. نشست و کارگاهی در کار نبود. کسی تحویلمان نگرفت!
پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 13:16 | امیر رضا اصنافی -
سال 1396 که پست مدیریت روابط عمومی دانشگاه را بر عهده گرفتم تصورش را هم نمیکردم یک موچی راه بیفتد و تعداد زیادی از اعضای هیئت علمی یا متخصصان علم اطلاعات و دانش شناسی وارد این حوزه شوند. البته که ما کتابدارها جنس اطلاعات و گردش آن را خوب می شناسیم و یکی از بهترین پوزیشن های شغلی برای ما روابط عمومی هست. تا امروز دانشگاه های الزهرا و سمنان و قم مدیران روابط عمومی از کتابداران خبره بوده و هستند. برای آنها آرزوی موفقیت می کنم به ویژه امروز که روز روابط عمومی هم هست.
چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 17:54 | امیر رضا اصنافی -
هفته بسیار پرکاری داشتم. از شنبه هفت و نیم صبح با جلسه بررسی درخواست ارتقای یکی از همکاران شروع شد تا دوشنبه که نشست حکیم عمر خیام بود و امروز که برای شرکت در یک سمپوزیوم و نیز یک بازدید از آسایشگاه کهریزک. تازه رسیدم دانشکده. اما حسن این رویدادها این بود که در هر سه رویداد پرفسور عشایری که عصب شناس و استاد معروفی در این زمینه هست را ببینم. پختگی کلامش مرا به یاد زنده یاد دکتر حری می اندازد که افسوس...دیگر لنگه اش در رشته ما نیست. سالها همنشین استاد انوار و استاد کامران فانی بوده و رشته ما را به خوبی می شناسد. وقتی برایش از خاصیت کتابدرمانی در سالمندان گفتم تایید کرد و دقایقی طولانی با هم به گفتگو نشستیم. کهریزک گردی امروز ما یک دانشگاه بود برای خودش. هم بهره مندی از صحبت های استاد و هم دیدن سالمندان و معلولانی که طبق استانداردها و پروتکلهای ویژه با دقت و وسواس بالا مراقبت می شدند...برگشتن خیلی غم زده بودم. غم زده از دیدن نگاه های سالمندانی که روی تخت دراز کشیده بودند و هزار نکته در نگاهشان بود. غم زده از اینکه سالم هستم ولی هیچ کار خارق العاده ای بلد نیستم...از اینکه نتوانسته ام از این نعمتهایی که دارم خوب استفاده کنم. راننده مسیر برگشتن هم این غم را چند برابر می کرد با رفتن از یک مسیر بسیار طولانی! فکر کنم جنوب و شرق و غرب تهران را طی دو ساعت طی کردیم تا بالاخره به دانشگاه برگشتیم! دانشجوها هم روز خوبی را طی کرده بودند و تجربه خوبی برایشان شد این آخر هفته با کهریزک. سپاس از زحمات همه بزرگوارانی که امروز میزبان ما بودند و با صبر زیاد به سالمندان و معلولان در کهریزک رسیدگی می کنند.
دوشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 8:7 | امیر رضا اصنافی -
سکانس ا، شب، داخلی: پیرزن همسایه طبقه بالایی نزدیک 90 سالش است و به تازگی از پیش پسرش در کانادا برگشته است. به محض اینکه رسید منزل بعد از چند دقیقه، آمد پایین و در زد. با خوشرویی سلام و علیکی کرد و تبریک عید گفت. بعد گفت هدیه کوچکی برای ملیکا جان آوردم. کلی خوشحال شدیم و خیر مقدم گفتیم بهش.
سکانس2، روز، داخلی: پیرمرد و پیرزن همسایه طبقه بالایی مجاور آن همسایه ای که بالاتر ذکر کردم، بعد از یک سال از پیش دخترشان در خارج از کشور برگشتند. داشتیم حاضر می شدیم که ملیکا جان را ببریم مدرسه و خودمان هم برویم سر کار. هن هن کنان با چمدان های سنگین رسیدند جلوی واحد ما. زیر لب غری زدند و گفتند خدا لعنت کند کسانی که نگذاشتند این آپارتمان کوبیده شود.
ببینید فرق دو آدم چیست! یکی آن طوری و دیگری آن طوری. من هم خودم را به خیالی زدم و حتی کمک نکردم که چمدان هایشان را بالا ببرند. با خودم گفتم کسی که تا 80 سالگی اینقدر نفهم باشد، در گور هم نفهم می ماند. خدا شر این را از سر ما دور کند که مایه شرارت هستند.
جمعه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 11:39 | امیر رضا اصنافی -
یک شب دیگر و یک بدرقه دیگر در فرودگاه امام...آنها هم رفتند. ما هم شدید بدرقه کن های همیشگی.
چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 13:4 | امیر رضا اصنافی -
دیروز که در مجمع عمومی انجمن کتابداری ایران بودم و پای سخنرانی استادانم دکتر نوراله مرادی و خانم نوش افرین انصاری نشستم بیشتر به این نکته پی می بردم قبای کتابدار بودن و استاد کتابداری بودن،بر تن خیلی از ما گشاد است. قبا و کتی است که برازنده آنها بود...این قبا چه زیبا و مجلل باشد و چه ژنده، تن هرکسی نمی نشیند.
یکشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 17:32 | امیر رضا اصنافی -
هوا به قدری لطیف عالیست که کفشدوزک ها هم دلشان نمی آید بیرون نیایند. به طرز عجیبی امسال کفشدوزک زیاد شده و بچه ها در حیاط مهدکودک دنبال آنها می دوند. سر گرفتنشان دعوا می کنند و قهر! آخر سر یک مشت کفشدوزک بیچاره در کیفشان گیر می افتد و ما در خانه دنبال شیشه خالی مایونز باشیم که این خانواده کفشدوزکی را نگه داریم! بیچاره کفشدوزک ها از ما انسان ها چه می کشند خداوکیلی!
یکشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 17:27 | امیر رضا اصنافی -
این تضاد منافع هم از آن لطیفه های عجیب روزگار است! واله که در هیچ اثر و فعالیت علمی تعارض منافع با هیچکس ندارم و هیچ ادعایی هم ندارم! دنبال رزومه پر کردن هم نیستم! تضاد منافع! خدا به دور!
پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 9:49 | امیر رضا اصنافی -
صبح زود برای کار اداری بیرون رفته بودم و نزدیک منزل بودم. ناگهان پیرمردی چشم لوچ از جلوی دکه روزنامه فروش جلویم پرید و داد کشید یک روزنامه برام بخر! خواستم بی اعتنا بگذرم که صدایش را بلندتر کرد که التماست می کنم بخر!! مردم نگاهم کردند! با عجله به روزنامه فروش گفتم آقا شر این یارو رو کم کن و با این کارت خرید من روزنامه ش رو بده بره! سر صبحی چی نصیب آدم می شود خدا به دور!
پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 9:46 | امیر رضا اصنافی -
داشتم عکسهای آرشیوی ام را می دیدم و رسیدم به همایشی که رفته بودیم به هندوستان به اتفاق دکتر زین العابدینی. مرور عکسها بهانه ای شد تا یادی کنم از هند، کشور شگفتی ها و سرزمینی که پر از کتابدار است. حتماً می دانید که هند سرزمین شگفتی هاست. سرزمینی که از دیدن زیبایی هایش و اتفاقات پیش بینی نشده اش کسی سیر نمی شود. سال 2015 یا 1393 بود که اولین بار به منظور شرکت در همایش علم سنجی کول نت با تعدادی از دوستان به دهلی نو سفر کردیم. از لحظه ورود به این کشور با عجایب مواجه بودم. مثل معبدهایی که در هر کوچه بود، سگهای بزرگ جثه ای که به آرامی در خیابان ها پرسه می زدند و به کسی کاری نداشتند، ریکشاهایی که برای جابجایی مسافران بودند، بوق زدن های ممتد خودروها، جنب و جوش مردم در بازار، سرسبزی شهر ، سلمانی هایی که کنار پیاده رو با یک آیینه شکسته به اصلاح سرد مردان می پردازند، عقابهایی که به صورت عادی بالای سرتان پرواز می کنند و گاهی هم غذای دست شما را میگیرند و می برند، بخش شیک و لاکچری شهر با خیابان های زیبا و مغازه های مدرن و ماشین های مدل بالا و خیلی چیزهای دیگر. در رشته کتابداری، هند با نام پرفسور رانگاناتان شناخته می شود. نابغه ریاضی دان که نه فقط کتابداری هندوستان، بلکه کتابداری در جهان را دگرگون کرد. آنهم با پنج قانونی که مبدعش بود و سرآغاز پیشرفت و تحول در کتابخانه ها شد. رانگاناتان در این پنج قانون می گوید:
- کتاب برای استفاده است.
- هر کتابی خواننده اش
- هر خواننده ای کتابش
- در وقت خواننده صرفه جویی کنید.
- کتابخانه اندامواره ای پویاست.
این پنج قانون که هنوز در کتابخانه ها استفاده می شود شالوده علم کتابداری است. محور اصلی این قوانین کتاب و خواننده است که کتابخانه باید پلی بین این دو باشد و بتواند جامعه ای فهمیده و آگاه بسازد. بله، من وارد سرزمین نابغه کتابداری هندوستان و بلکه جهان شده بودم. همایشی که در آن شرکت داشتم سه روز بود و طی سه روز، تازه ترین مطالب و تجربه ها در زمینه علم سنجی و حوزه های وابسته ارائه شد و در لابلای همایش، مجالی برای گفتگو با متخصصان کتابداری در سراسر جهان فراهم بود. علم کتابداری و به خصوص کتاب، در هندوستان اهمیت ویژه ای دارد. نشستها و کارگاههای متعددی توسط هندی ها در حوزه کتابداری برگزار می شود و دانشجویان، کتابداران و اساتید این رشته با علاقه در این نشستها شرکت می کنند. چندین مجله تخصصی معتبر در رشته کتابداری در هندوستان منتشر می شود و از سراسر جهان مخاطبان بسیاری دارد. هند کشوری است که دست کم 30 گروه کتابداری بزرگ و معتبر دارند که از کارشناسی تا دکتری کتابداری را به متقاضیان ارائه می دهد. تعداد زیادی از متخصصان کتابداری ایرانی نیز مدرک دکتری خود رااز دانشگاه های معتبر هندوستان دریافت کرده اند و تاثیر زیادی روی این علم در ایران گذاشته اند. علم کتابداری در هند، به سرعت مسیر توسعه را طی کرده است و اکنون پابه پای دانش روز در امریکا و اروپا حرکت میکند. هر چند نام این علم بر خلاف سایر کشورها به علم اطلاعات تغییر نام نیافته است و کماکان علم کتابداری و اطلاعات است ولی به لحاظ محتوا کاملاً به روز و جدید است. همین پایه قوی و شالوده محکم در رشته کتابداری در کشور هند، سبب شده است این کشور ید طولایی در حوزه انتشار کتاب نیز داشته باشد و کشوری است که در زمینه انتشار کتاب و توسعه کتابخانه هایش بسیار فعالانه کار می کند. بیش از یک میلیون ناشر در این کشور به انتشار کتاب می پردازند و رشته های مختلف علمی به ویژه کتابداری دارای پشتوانه انتشاراتی باشد. جای شگفتی نیست کشوری که به علم کتابداری که هدفش توسعه آگاهی در جامعه و تقویت کتابخانه ها به عنوان نهادهای اجتماعی اهمیت می دهد و متخصصان آن را گرامی می دارد، به انتشار کتابها هم اهمیت وافر بدهد. غیر از تاج محل و جاهای دیدنی دیگر هندکتابخانه ها و آرشیوهای هندوستان را باید ببینید و لذت ببرید. شاید اگر دوباره فرصتی دست داد و همایشی چیزی بود حتماً دوباره به هند بروم.
شنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 21:13 | امیر رضا اصنافی -
امروز که رفتم دنبال ملیکا جان اصرار داشت که برویم پارک ولی هم کارداشتم و هم حالم خوب نبود. این بود که با خواسته اش مخالفت کردم که بنای گریه کردن و غر زدن را گذاشت. محل نگذاشتم و سوار ماشین شدیم و به سمت منزل راه افتادیم. توی راه حرفی بینمان رد و بدل نشد تا رسیدیم منزل و دیگر یخ را شکستم و شدم همان بابای همیشگی ش. برایش خوراکی بردم تا کمی کارتن ببیند و استراحت کند. بعد با وجود اینکه حالم خوب نبود دیکته ش را گفتم. بعد که همگی شام خوردیم نشستم پای لب تاب که به کارهایم برسم. رادیو آوا هم روشن بود و ترانه راز از مرحوم ناصر عبدالهی را پخش میکرد. برخی ترانه ها انگار بو دارند یا میشود قشنگ لمسشان کرد. راز، مرا برد به سال 1386. چه سالی بود آن سال...چه سال عجیبی بود. دنبال کارهای بورسم بودم و خیلی وقت ها مجبور بودم مزاحم دوست عزیزم دکتر داریوش علیمحمدی و همسرشان باشم. شاید چندین روز می شد منزلشان می ماندم و انگار که خواهر و برادر خودم بودند. این ترانه را آن روزها زیاد گوش می کردم و امشب شنیدنش مرا به 17 سال قبل برد. حیف شد دیگر این دو عزیز پیش ما نیستند و دیگر از ایران رفتند. ازشان بی خبرم و شاید عید تا عید پیام تبریکی به هم می دهیم و گاهی هم از طریق اینستاگرام پیگیر کتابهایش هستم. همیشه مورد اعتمادم بودند و انگار بعد از رفتن آنها دیگر کسی نیست که آن طور بتوانم بهش اعتماد کنم. همیشه یک درصدی برای تردید برایم هست نسبت به دیگران. یاد آروزها بخیر. برایشان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
شنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 5:44 | امیر رضا اصنافی -
تا اینجای سال که با سال گذشته مقایسه می کنم، می بینم انگار پارسال خیلی عملکرد و بهره وری بیشتری داشته ام. تا اینجای سال هیچ کار مفیدی انجام نداده ام. واقعاً راست گفته اند سال به سال دریغ از پارسال! شرکت در جلسات فرهنگستان ادب، تلاش برای گرفتن اصل مدارکم برای گرفتن رشته جدید برای گروه و خیلی کارهای دیگر. البته خب پارسال هم فقط دویدن بود و دویدن! همچین به جای خاصی هم نرسیدم که! فقط حس مفید بودن بیشتری داشتم. وقتی حس مفید بودن و رضایت بخش بودن کارهایم را نداشته باشم کلاً به قول ملیکا کوچولوی ما پنچر هستم! مخصوصاً وبلاگ نوشتن که برایمان نه آب می شود نه نان! فقط ذهن را خالی میکند که خل و چل نشوم!
سه شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 8:20 | امیر رضا اصنافی -
امروز که رفتم ملیکا جان را برسانم، موقع برگشت جلوی در استخر دیدم گربه ای دنبالم می آید و میو میو میکند. کمی از شام دیشب که گذاشته بودم برای سگهای دانشگاه برایش ریختم. مشغول خوردن شد. یکی دو دقیقه بعد دیدم جیغی زد و در رفت! دیدم یک سگ با سه توله هایش آمدند سر وقت غذا! جدال همیشگی سگ و گربه! بقیه نانها و غذای ظهرم را هم برایشان ریختم. با ولع خوردند. وقتی داشتم دور می زدم که بروم دانشکده، سگ بزرگ با نگاهش دنبالم می کرد انگار داشت با زبان بی زبانی تشکر می کرد. حس خوبی داشتم در این روز بارانی. هر چند هوای خودم خیلی بارانی تر از هواست!
سه شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 8:17 | امیر رضا اصنافی -
نردبان چیز بدی است. مخصوصا وقتی نقشش را برای دیگران بازی میکنی. وقتی بالا رفتند پرتت میکنند کنار.
دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 12:25 | امیر رضا اصنافی -
بی خود و بی جهت! وقتی همکاران برایشان مهم نیست چرا برای من مهم باشد؟! یک زمانی گریبان ها را برای کتابدار بودن مدیر کتابخانه چاک می دادند و نامه می نوشتند ...و حالا مراقب گریبان خود هستند. اصلاً نان آف مای بیزنس!