شنبه دوم مهر ۱۴۰۱ | 10:4 | امیر رضا اصنافی -
باورم نمیشود. ملیکا کوچولو که یک روزی فقط میتوانست بگوید بببه، الان می رود پیش دبستانی. دیشب که داشتیم وسائل مدرسه اش را آماده می کردیم حیران بودم از این زمان که چقدر سریع می گذرد. چقدر سریع گذشت. 6 سال...در این شش سال چقدر با او بودم؟ چقدر تربیتش کردم؟ چقدر مهربان بودم؟ چقدر عصبانی بودم؟ هر چه باشد می گذرد. چشم به هم بگذارم عروس می شود و میرود. ما می مانیم و اتاقش و عروسکها و کتابهایش...پاییزمان شروع شد. فصل مشترک من و ملیکا کوچولو. به قول خودش ما آبانی ها! وقتی خواست برود داخل پیش دبستانی، با مهربانی بغلم کرد و بعد رفت.