گلچین روزگار یک گل دیگر را هم چید و برد. دکتر زاهد بیگدلی. امروز دانشجویانم را برای درس مدیریت اسناد برده بودم آرشیو ملی. در بخش بیولوژی در حال گوش دادن به توضیحات کارشناس آزمایشگاه بودیم که دیدم پیامی در گروه ادوار انجمن کتابداری برایم رسید. باز کردم. دکتر رضایی شریف آبادی پیام تسلیت فرستاده بود. چه کسی فوت کرده؟ سطور بعدی را خواندم. دکتر..زاهد..بیگدلی...خشکم زد. انگار فروریختم. چند لحظه ای نمی دانستم کجا هستم. می دانستم بیمار هستند و به مناسبت های مختلف برایش پیام می فرستادم ولی اینکه ناگهان از دنیا رفته باشد...خیلی برایم غیر منتظره بود. دستم نمی چرخد بنویسم مرحوم بیگدلی...از ایشان خاطرات بسیاری داشتم. از بدو ورود به دانشگاه شهید چمران تا دانش آموختگی ام. انسان ساده، صادق و رفیق با همه بود. وقتی دانشجوی دکتری شده بودیم میگفت من شما را دانشجو نمی دانم شما همکاران من هستید. خلاصه اینکه خاطرات بسیاری از سال 1382 تا 1390 که اهواز بودم در ذهنم از ایشان مانده. خاطرم هست برای درس زبان تخصصی اصرار کردیم که سر کلاس انگلیسی صبحبت کند و فروتنانه قبول کرد و ما هم در خوابگاه گفتگوی انگلیسی را با هم تمرین می کردیم. ای روزگار...چطور می گذرد و می چرخد و خوبها را از ما می گیرد. نخستین یار از اصحاب سیدنی و نیوساوث ولز پرکشید و آسمانی شد. خداوند بقیه این یاران را حفظ کند که بعد از رفتن دکتر حری امیدمان به شیخوخیت و بزرگی این بزرگان در رشته است.