دیروز عصر، به پیشنهاد همسرم، ملیکا جان را بردیم یک برنامه فرهنگی در نشر چشمه. این برنامه مخصوص بچه های هشت تا ده سال بود. از ویژگیهای جالب این برنامه، گذاشتن محدودیت سنی برای بچه ها، داشتن ظرفیت محدود برای پذیرش، ممنوعیت عکس و فیلم از بچه ها بود. والدین با خیال راحت در فضای کتابفروشی نشستند و کتاب خواندند و بچه ها هم در کافه نشر چشمه، مشغول تعریف کردن درباره کتابهایشان بودند. چرخی در کتابفروشی زدم و کتاب امانتی اثر حسن کیائیان موسس نشر چشمه را دیدم. کتاب حالت زندگی نامه داشت و البته نه از این زندگی نامه های مفصل و با جزئیات و حوصله سربر. خیلی حرفه ای هر اتفاق را در یک یا نهایتاً دو صفحه قلمی کرده بود. در تمام دو ساعتی که برنامه بچه ها داشت اجرا میشد مشغول خواندن این کتاب شدم و تمامش کردم! ازکودکی اش در بابل، تا فروختن خانه اش برای ایجاد نشر چشمه، تا هم نشینی با شاملو و ابتهاج و پوری سلطانی و کامران فانی، از چالشهای نشر و غیره همه را به اختصار ولی مفید گفته بود. ساعت هشت شب برنامه بچه ها تمام شد و بعد از خرید یکی دو کتاب به نام زرافه های کوتاه و برنامه کتاب فرانکلین، رفتیم منزل. با خودم فکر کردم که یک انتشاراتی معروف، در یک عصر جمعه، در لوکیشنی که چندان هم در یافتنش ساده نبود(اول اتوبان کردستان، لاین کندرو) چقدر زیبا توانسته یک کار فرهنگی بکند و بچه ها را به سوی خود بکشاند. کاری که انگار هنوز از عهده کتابخانه های عمومی ما در یک روز جمعه برنیامده و جذابیتی برای مخاطبان ایجاد نکرده است و هنوز مثل یک اداره در ساعات اداری فعال است. این قدرت کتاب است که افراد را به سوی خود می کشاند حتی یک روز تعطیل. یک جا صف طولانی برای بستنی و پیتزا است و حاصلش بالا رفتن قند و چربی و کلسترول(همیشه هم بد نیست و کامل نفی اش نمیکنم. فقط نداشتن تعادل و داشتن افراط مضر است) و یک جا اجتماعی محدود از آدمها که بتوانند خوراک فرهنگی خود را تهیه کنند تا دچار سوء تغذیه فرهنگی نشوند. به قول ملیکا جان چه خوب است کتابها خوانندگانشان را خود انتخاب میکنند.