یک ماهی هست که ملیکا جان به کلاس زبان می رود و راضی و خوشحال است. کم کم چیزهایی که در دو سالگی یادش دادیم به خاطر می آورد چون آن موقع خاطرم برایش کارتون می گذاشتیم و این کارتونها به زبان انگلیسی بود. اثرش این بود که کلمات را به فارسی نمی توانست ادا کند و ما هم به شدت نگران شدیم! البته کلاس اول حسابی کارش را ساخت و همه کلمات انگلیسی یادش رفت ولی به هرحال توانست تعادلی را ایجاد کند. یاد کودکی خودم افتادم که پدرم مرا در کلاس زبان انگلیسی موسسه زبان اندیشه سرا ثبت نام کرد. آن موقع میلی به این کلاس نداشتم ولی بعد از یکی دو هفته حسابی علاقه مند شدم و بعد از یک ترم خواندن و نوشتن را خوب یاد گرفته بودم. کتاب ما انگلیش تودی بود و متد شنیدن هم با یک ضبط صوت و کاست سر کلاس! تازه فکر می کردیم خیلی مدرن است! یک نوار هوا گرفته و یک کلاس با پنکه سقفی و ضبط کوچک! ولی متاسفانه مثل خیلی موارد دیگر ادامه اش ندادم و خودم بعداً مشغول یادگیری شدم. مثل موسیقی، مثل نقاشی که همه را نیمه کاره رها کردم. تجربه شد که برای ملیکا جان این کار را نکنم. فعلاً که کتاب خوان حرفه ای شده و هر هفته می رویم کتابخانه حسینیه ارشاد و ده تا کتاب برای هر دو هفته کتاب می بریم. امیدوارم این عادت از سرش نپرد دیگر و مثل من نشود!