بالاخره تعطیلات دو هفته ای دانشگاه شروع شد و ما که علی رغم مرخصی هایمان سر کار آمده بودیم تا هشتم مرداد، رفتیم تا نفسی بگیریم و دوباره برگردیم سرکار. دراین میان پیگیر سه چهار تا همایش هم بودم که نمیدانم واقعا میشود ایفلا را رفت یا ایکا یا کول نت! خرج بالاست و هزینه سودمند نیست! بالاخره با قطار رهسپار شیراز و منزل پدری شدیم تا مدتی را کنار این بزرگواران باشیم. امورات کولر و باغچه که گذشت سری به حافظ و سعدی زدیم همراه با پدر و پدر و مادر همسر. دیداری با سعدی بعد از 20 سال! به نظرم رسید که دیدن این اماکن در 45 سالگی خیلی بهتر از 25 سالگی بود که بهار جوانی است و نادانی! هر چند از بچگی با حافظ و سعدی و باغ دلگشا و باغ ارم بزرگ شدم ولی در میانسالی دوباره سری به این مکان ها می زنی افق دید آدمیزاد عوض شده مخصوصا اگر کتابدار هم باشی. هر از گاهی هم دست به ایمیل می برم و امورات مربوط به کارهای پژوهشی و پاسخ به سوالات دانشجویان یا همکاران را انجام می دهم. ولی عجب گرمایی است گرمای شیراز! و عجب خنک سایه ای دارد در این گرما...