دانشجو بودیم از خدایمان بود استاد نظری به ما بیفکند و بگوید این کتاب و این شما. ترجمه اش با شما و انتشارش با من. فقط یک نکته بگویم! شاید اسمتان روی کتاب نیاید و در مقدمه از شما تشکر کنم. ما هم با خوشحالی و از فرط هیجان می پذیرفتیم و ساعت ها ترجمه می کردیم و حتی بعد از انتشار کتاب بدون نام ما و فقط با ذکر اسممان در مقدمه، از شادی در پوست خود نمی گنجیدیم. میگفتیم چیزی یاد گرفتیم و همین ما را بس. اما...اوضاع را ببین. در روزگار ما کتابی را پیدا، پیشنهاد و تیم ترجمه را مشخص میکنم. ترجمه بی سر و تهی را تحویل می گیرم و شروع می کنم به اصلاح. هماهنگی با انتشارات دانشگاه و داوری های جدی را پی می گیرم. بیش از 4 بار کتاب ویراستاری می شود. هماهنگی طرح جلد، ارسال مشخصات برای فیپا. و سرانجام کتاب منتشر شد و نسخه هایش را تحویل میگیرم. به نظرم خیلی هیجان نداشتند برای اولین ترجمه شان. نمیدانم شاید نسل ما زیادی روی این چیزها تمرکز داشت! در واقع تفریح سالمش این بود که هنوز هم ادامه دارد.