چندی است که در دور جدید جلسات واژه گزینی کارگروه کتابداری فرهنگستان زبان و ادب پارسی شرکت می کنم و در حقیقت شاگرد استادان فن هستم که در این راه موی سپید کرده اند. وقتی در یکی دو جلسه اول درباره ماهیت این کارگروه، فعالیت هایش و واژه هایی که تاکنون انتخاب شده و معادل یابی فارسی برای آنها انجام شده است صحبت شد، تازه متوجه شدم که چه کار بزرگی طی این سالها انجام شده است. گویا نزدیک به هزار واژه تخصصی کتابداری معادل یابی فارسی شده که کاری بسیار سترگ و حجیم بوده است. وقتی واژگان فارسی مربوط به اواخر دهه 1310 را که در مجلدی منتشر شده بود مرور می کردم، دنبال واژه کتابدار می گشتم که ببینم آیا در آن زمان این حرفه را در نظر گرفته اند یا خیر؟ اما با شگفتی دیدم که عبارت کتابشاس را بعد از کتابخانه گذاشته اند. کمی با خودم فکر کردم و بعد...متوجه شدم که پر بیراه نبوده است. کتابدار بودن، صرفاً یک جنبه کارمندی و خدماتی نیست. اعم از کار فنی فهرست نویسی و رده بندی یا کارهای مربوط به خدمات مرجع و امانت کتاب. این شغل و حرفه، نیازمند شغل و هنر کتابشناس بودن هم هست. یک زمانی، یک کتابدار به طور نسبی به کلیات علوم و منابع منتشر شده پیرامون خود تسلط داشته و اهل مطالعه و دقت بوده است که از او به عنوان کتابشناس یاد می شد و ارج و قرب بالایی داشت که اداره کتابخانه یک دربار یا شهر را به او می سپردند. مثل ابن سینا، و امثالهم. کتابدار را کارمندی نمی دیدند که ده دقیقه مانده به پایان ساعت کاری، بخواهد زودتر ساعت خروجی خود را بزند و برود. به همین دلیل، فکر میکنم منظور مفهومی این بوده که فرد کتابشناس، فقط متصدی امور کتابخانه نیست و باید بتواند به تحلیل دانش بپردازد. دانش مورد نیاز مخاطب. بیخود نبود هوشنگ ابرامی چندین دهه پیش می گفت به جای کتابدار بگویید دانش شناس!