چند وقتی بود دنبال تغییر ماشین بودیم. سایت دیوار و شیپور را زیر و رو می کردیم. هر چی بیشتر می گشتیم کمتر موفق می شدیم. سر آخر دست به دامن یکی از دوستان که مکانیک دلال است شدیم. ایشان هم دو روزه، یک ماشین پیدا کرد و ما هم قرض و قوله کردیم، خودمان را تکاندیم و ماشین را خریدیم. سالها بود که از مراحل تعویض پلاک و این چیزها دور بودم. یک پنجشنبه ای رفتم و قال قضیه را کندم و پرونده اش مختومه شد. چند باری به مکانیک دلال که جوانکی کم سن و سال بود پیام واتسپی یا تلگرامی دادم و تشکر کردم و خواستم بقیه مراحل را برای سرویس های ماشین جویا شوم. جوابی نداد. دو هفته گذشت خبری نشد تا اینکه خودم زنگ زدم. دیدم لحن سلام و علیکش گرم نیست. کمی که گذشت بنای گله گذاری را گذاشت که شما رفتی و دیگر به من زنگ نزدی. کار من بی ارزش بود و این چیزها. خیلی بهم برخورد این طرز برخوردش خوب نبود. تا اینکه دیروز با هدیه به قصد تشکر رفتم و دوباره همان حرفها را زد. چند حرفش برایم سنگین بود ولی به نظر واقعیتی تلخ بود. می گفت در محل کار من(مکانیکی) کسی که با ماشین آخرین مدل می آید و جیبش پر از پول است تا کمر برایش خم می شویم ولی در محل کار شما مدرک مهم است! و دوباره هی شروع کرد به منت گذاشتن. شرط ادب دیدم که فقط سکوت کنم و بعد خیلی سرد خداحافظی کنم. بله درست است برای او جیب پر پول مشتری مهم است و برای من، مغز پر از تفکر صحیح. واقعاً منت خدای را عزوجل که طاعتش مورد قربت است....