پنجشنبه صبح، وقتمان به دکتر گردی و دادن جواب آزمایشم برای تفسیرش و بعد هم سایر امور محوله منزل گذشت. حوالی درمانگاه، یک میدان گاهی فضای سبزمانندی هست که نقش پارکینگ را ایفا می کند و معضل جای پارک را در آن منطقه تا حد زیادی حل کرده است. منهم مثل بقیه ماشین را انجا گذاشتم و بعد از اتمام کارم برگشتم منزل. برای کاری دوباره مجبور شدم به آنجا بروم ولی دیدم ورودی پارکینگ بسته است و جماعتی صف کشیده اند خارج شوند و نمی توانند. ماشین را جای مناسب دیگری پارک کردم و کنجکاو شدم ببینم چه شده. متوجه شدم یک راننده فاقد فکر، ماشینش را جلوی در تردد خودروها پارک کرده و رفته! حالا نه کسی می تواند وارد شود و نه خارج! من رفتم و یک ساعت بعد کارم تمام شد و برگشتم. دیدم کماکان آش همان آش و کاسه همان کاسه است. در حین اینکه داشتم آماده می شدم بروم، صدای داد و فریادی توجهم را جلب کرد. دیدم که راننده مذکور برگشته و جماعت مشغول اعتراض مودبانه به آن خانم هستند. آن خانم هم یک کلمه گفت خب حالا چی شده مگه؟! من که عذرخواهی کردم! ...شعورها!
همه حیرت زده همدیگر را نگاه کردند و بعد در سکوت یکی یکی رفتند...