همه ما کاستی هایی داریم. اما خیالمان یک جا راحت است...در خانه...
دیالوگی از فیلم هندی Home#
همه ما کاستی هایی داریم. اما خیالمان یک جا راحت است...در خانه...
دیالوگی از فیلم هندی Home#
عاشق دیدن فیلم در تاریکی هستم. فیلمهای با موضوعاتی که بر اساس داستان واقعی است یا یک جریان حقیقی زندگی را منعکس میکند. این دو روزه در هنگام استراحت نیمه شب، سه فیلم را دیدم که خیلی محشر بودند. یکی جنگ با پدربزرگ با بازی رابرت دنیرو. این فیلم هر چند برخی صحنه های خشونت بار مختصری دارد و شاید کمی دارای بدآموزی باشد ولی در کل، فیلم آموزنده و تربیتی است. هم برای من بزرگسال و هم برای یک کودک مثلا هفت تا ده ساله.
فیلم دوم بر اساس زندگی ری چارلز، نوازنده و ترانه سرای سیاه پوست امریکایی بود که سال 2004 از دنیا رفت. این فیلم اسمش ری بود. زیبا، جذاب و آموزنده. و فیلم سوم، خانه. یک فیلم هندی که تلفیقی از همان سوژه قدیمی و همیشگی بی احترامی به والدین، با طعم فناوری و مسائل روانشناختی بود. شخصیت اصلی فیلم که پدر خانواده است بسیار معصومانه بازی می کند. پدری که دوست دارد عواطف پدری را به فرزندان بروز دهد، به خاطر کم آگاهی اش راجع به فناوری های جدید مورد تمسخر قرار می گیرد، به سراغ روانشناس می رود، دوره یوگا می رود، با فیس بوک و واتسپ آشنا می شود و ماجراهای فانتزی برایش رخ می دهد. این فیلم را حتماً متخصصان روانشناسی و علوم تربیتی باید ببینند و برای دانشجویان و حتی عموم مردم آنالیز کنند.لذت فیلم بازی در نیمه شب این دو روزه نصیبم شد! شاید از تبعات خوابیدن در ساعت هفت شب از فرط خستگی باشد!
کتابدار اجتماعی یعنی چه؟ اصلا به چه دردی میخورد؟ عنوان دهان پر کن؟ عنوان جایزه ساز؟ نمیفهمم. اگر کسی میداند مرا هم راهنمایی کند!
باورم نمیشود. ملیکا کوچولو که یک روزی فقط میتوانست بگوید بببه، الان می رود پیش دبستانی. دیشب که داشتیم وسائل مدرسه اش را آماده می کردیم حیران بودم از این زمان که چقدر سریع می گذرد. چقدر سریع گذشت. 6 سال...در این شش سال چقدر با او بودم؟ چقدر تربیتش کردم؟ چقدر مهربان بودم؟ چقدر عصبانی بودم؟ هر چه باشد می گذرد. چشم به هم بگذارم عروس می شود و میرود. ما می مانیم و اتاقش و عروسکها و کتابهایش...پاییزمان شروع شد. فصل مشترک من و ملیکا کوچولو. به قول خودش ما آبانی ها! وقتی خواست برود داخل پیش دبستانی، با مهربانی بغلم کرد و بعد رفت.