جمعه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۱ | 21:10 | امیر رضا اصنافی -
این یک قاعده پذیرفته شده، عقلانی و صحیح است. دستمزد در برابر کار. هر خدمتی که میگیرید و هر کالایی که می خرید حتماً باید در مقابلش هزینه ای بدهید. در این زمینه کسی هم با شما تعارف ندارد. وقتی خودرو را به دست تعمیرکار می سپارید، در انتهای کارش از شما دستمزدش را می خواهد. نمیتوانید بگویید اول کارت ملی و حکم ات را بده، بعد ما تامین اعتبار می کنیم پرداخت می کنیم! باور کنید اگر چنین چیزی بگویید با همان آچار می زند شیشه های ماشین را خرد وخاکشیر می کند! ولی نمیدانم چه رسمی است وقتی ما معلمهای دانشگاه جایی دوره ای کارگاه آموزشی چیزی برگزار می کنیم، باید سه چهار ماه علاف بمانیم که بابت زحمتی که چندین ساعت کشیدیم با کاهش مالیات(!) هزینه ای به عنوان ثمن بخس دریافت کنیم. خیلی زشت و تحقیر آمیز است. تجربه برای من شد اگر خواستم جایی دوره ای برگزار کنم درباره همه چیز بحث کنم بدون تعارف!
سه شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 22:59 | امیر رضا اصنافی -
جایی که متخصصان کتابداری محلی از اعراب ندارند و جایگاهی برایشان درنظرگرفته نمیشود، کوچکترها فریاد می کشندولی بزرگترهای رشته میگویند هیس! کتابدارها فریاد نمی زنند.
یکشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 10:7 | امیر رضا اصنافی -
بی شعوری کلافه کننده ای است. بچه را می خواهند تا خود کلاس برسانند! یک وقت خدای نکرده پای بچه خسته نشود چند قدم پیاده برود تا مدرسه! بی خیال مردمی که پشت سرش توی ترافیک مانده اند.
جمعه نهم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 11:10 | امیر رضا اصنافی -
عصر پنجشنبه ما به موزه گردی گذشت. یکی از دوستان تماس گرفت که موزه کودکی ایرانک، برنامه برای کودکان دارد. وقتی به محل موزه رسیدیم دیدم که داخل ساختمان گنجینه اسناد است. خیلی برایم جالب شد. داخل رفتیم و ملیکا جان و مادرش به جمع بچه ها و مادران و خانم قصه گو رفتند و من محو موزه شدم. تصاویر بزرگان ادبیات کودک کشور، کتابها و مجلات قدیمی، اسباب بازیها و خلاصه یک موزه به تمام معنا کودکی. سه ساعتی را در موزه سپری کردیم. با خود گفتم واقعاً چه بزرگانی برای ترویج خواندن بین کودکان و نوجوانان این سرزمین تلاش کرده اند. واقعاً دست مریزاد به کسانی که این موزه را راه انداختند. قدردان زحماتش باشیم و با رفتن به این موزه، کمی آگاهی و تمدن تنفس کنیم.
دوشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 23:52 | امیر رضا اصنافی -
امروز در راه بندان ولنجک، یک راننده پراید جلوی من بود. پکهای محکمی به سیگارش می زد و با لذتی وصف ناشدنی دود را بیرون می داد. بعد هم مثل همه آدمهای سیگاری متمدن (!) ته سیگارش را پرتاب کرد بیرون. چند ثانیه بعد، ماسکی را در آورد و تمام صورتش را گرفت! از قضا امروز خیلی هوا غبارآلود و کثیف بود. در آن کلافگی که از شلوغی ساعت سه و نیم عصر داشتم، از این کارش خنده ام گرفت! مرد حسابی دود را به ریه ات مستقیم می فرستی و حالا ماسک زدنت دیگر چیست! امان از این تناقضهای عجیب و غریب!
شنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 9:44 | امیر رضا اصنافی -
هیچ توصیفی ندارم راجع به این مشتریان. با گرانقیمت ترین خودروها ساعتها صف می کشند تا سیب زمینی سرخ کرده تناول کنند، کبد را چرب کنند، ترافیک سنگین درست کنند و آخر سر هم زباله های خوراکی شان را جلوی منازل ول کنند و بروند. این است تمدن مشتریان سیب کار! فکر میکنم حیوان اگر پسماندش را در طبیعت می گذارد حداقل سودی به طبیعت می رساند ولی این مشتریان بویی از شعور نبردند. اگر میتوانستم این فست فودی و بستنی فروشی کناری اش را تعطیل می کردم و یک کتابفروشی راه می انداختم. حیف. وقتی در منطقه ای کتابخانه و کتابفروشی اولویت چندم مردم باشد و اول به شکم برسند طبیعی است که مغز هم کار نکند و بی شعوری غوغا کند.